به آسمان میرود این ابر تیره
مسافر میشود این نور دیده
مسافر میشوی زود تر بیایی
که دستمال پرشده ازآب دیده
به تن کردی گلم رخت سیاه را
کنم تعریف یار خوش نما را
به دنیا گر مه غمخواری ندارم
بگیرم دامن شیر خدا را
مه قربانت شوم سبزینه ای من
پر طاوس شوی بر سینه ای من
پر طاوس شوی عیبی نداری
سیاه سرمه شوی بر دیده ای من
به دستت جام آب باشد گل من
جمالت ماه نو باشد گل من
همان صاتی که از خانه برایی
دلم پیشت گرو باشد گل من
به زیر نور ماهتاب باشی یاری جانی
خماریت پی ناب باشی یاری جانی
به درگاهی وفا و مهربانی
دعا دارم که کامیاب باشی یاری جانی
الا یار از تو دستوردار نمیشم
قصم خوردم به هیچکس یار نمیشم
به شرط آن که تنها یارم باشی
به هیچ وجه ز تو بیزار نمیشم
چطور سختی کرده دردت به جانم
عجب درد است به کس گفته نتانم
دلم چون دود غم گشته عزیزم
بسوخت و پوده کرده استخوانم
ای واه خدایم، ای واه خدایم
دل دلبر نمیسوزه برایم
ای واه خدایم، ای واه خدایم
دل دلبر نمیسوزه برایم