http://www.virtualafghans.com/afghanlyrics/lyrics/farhad_darya/safar.asp
Kategorie: _____________Kherwa
یار مزاری زاری زاری زاری چرا هوای عاشقی نداری
ازای سال نو تا دیگه سال نو ازای گل سرخ تا دیگه گل سرخ
شب انتظاری
روز انتظاری
برای دیدن یار مزاری
دیگه دیگه دیگه دیگه دوری تا به کی
گله گله گله گله گله دارم هی
I
با بودن تو تمام ماه ها ماه حمل میشه
چشمان نازت ترانه میشه غزل غزل میشه
از جنده بالا تا جنده بالا دعا دعا کردم
بخاطر تو نذر گرفتم خدا خدا کردم
I
شب تا سحرگاه هر گاه و بیگاه به یاد من هستی
از همه دنیا فقط تو تنها مراد من هستی
نمیتوانم نمیتوانم بیتو بمانم من
تمام هوش و اگر توانم نمیتوانم من
A
بت نازنينم! مه مهربانم
چرا قهري از من، بلايت به جانم
ز درس محبت بجز نام جانان
به چيزي نگردد زبان در دهانم
عزيزم! چه كردم كه رنجيدي از من
بگو تا گناه خودم را بدانم
من آخر از اين شهر بايد گريزم
كه مردم به تنگ آمدند از فغانم
ز من عمر خواهي؟ بگو تا ببخشم
به من زهر بخشي؟ بده تا ستانم
فلك مات بود از توانايي من
كه اكنون چنين پيش تو ناتوانم
من آخر از اين شهر بايد گريزم
كه مردم به تنگ آمدند از فغانم
چه دستان كنم تا روم جاي ديگر
كه اين ملك پر شد از داستانم
-F
شبهاي ظلمانی، ميان طوفان ها
آواره قلب من در دشت و بيابانها
با صد ارمان ها
ابر ها سياه، بر رخ اختران
اشک از چشم من روان شد چو بارانها
با صد ارمان ها
شور تو در سر من، عشق تو در دل من
نقش تو جاودانی
شبهاي تار بی تو، ريزم سرشک غم
سرشک ارغوانی
شام فراق سر رسيد، صبح اميد تيره شد
به دل ستاره های شب، ز يأس و رنج خيره شد
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در اميد وصال
شرح جان سوز من بلند شد به آسمانها
با صد ارمان ها
ای خوش آن شبهای مهتاب که در کنار من بودی
يا به گلزار و بستان ها، در اختيار من بودی
گذشت آن زمانها، خزان شد آن بهار ها، به دل بماند داغ ها
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در اميد بهار،
زار شد پيکرم
اشک از چشم روان شد چو باران ها
با صد ارمان ها
-B
دلیچیده است در دل گوشم صدای تو
در سینه میتپد دل من از برای تو
عشق من و تو رنگ گرفت از زبان شعر
شعری به من سرودی و من هم برای تو
کاندم ز بخت و طالع خود میزدی سخن
بوسیدم از وفا گل من دست و پای تو
رفتی و ترک کرده ی ای بیوفا مرا
کاخر بگو گناه من است یا خطایی تو
-F
خلوتی كو كه خیالات تو آنجا ببرم
دیده بربندم و دل را به تماشا ببرم
قصه ام را به كدام آیینه فریاد كنم
شهر خود را به سر راه كی آباد كنم
v
بار این درد همان خوب كه تنها ببرم
جلوه شوخ بهارم كه ز رنگ افتاده
مشت امیدم و در سینه تنگ افتاده
آه اگر حسرت امروز به فردا ببرم
گوشه یی كو كه تسلیكده ی دل باشد
عاشقی را وطنی باشد و منزل باشد
كه به آن گوشه دل بی سر و بی پا ببرم
بهتر آنست كه برخیزم و بی هیچ صدا
دست تنهایی خود گیرم و تنها تنها
عشق را وسوسه انگیزم و خود را ببرم
-F
دو زلفانت بود تار ربابم
چه میخواهی از این حال خرابم
تو که با ما سر یاری نداری
چرا هر نیمه شب آیی به خوابم
بتا در قصد آزارم چرایی
گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری ز دوشم بر نداری
همیشه بار سر بارم چرایی
به سودای تو سودا میره از یاد
به دیدارت تمنا میره از یاد
به پیشت آنقدر دست پاچه میشم
که قانون تماشا میره از یاد
-F
مدتی شد
که ز دیدار تو ای جان دورم
خار خشکم که
ز باران بهاران دورم
جام بشکسته ام و از بوسهً ناکامم
گرد اندوه ام و از دامن جانان دورم
خضر راه من آواره شو ای عشق که من
میروم راه و ز پایان بیابان دورم