Kategorie: Parasto
دل آدم میشـه چشـم هـمـه دنیا ره بخانه
دل آدم میشـه راز هـمـه دلهـا ره بدانه
دل آدم میشـه باور بکنه زندگی ره
دل آدم میشـه از خود همه غـمها ره برانه
دل آدم چقدر خـواهش بیجا میکنه
دل آدم به خدا آدمـه رسـوا میکنه
چه میشـد چشـم آدم تر نمیشـد
گل لبخند او پرپر نمیشـد
چه میشـد آدمـا خـوشبخت بودن
دیگه ای درد وغـم باور نمیشـد
چه میشـد زندگی پر از صفا بود
دل آدم ازین غـمـهـا رهـا بود
چه میشـد با تمـام مـهـربانی
دیگه دنیا به کام آدمـا بود
C-
با نگاهِ خود تباهم کرده ای همنیشین با اشک و اهم کرده ای
گفتی روزی میشوم مهمانِ تو ای سیاه چشمان سرم قربانِ تو
شده عمری چشم برهم کرده ای
عشقِ تو باشد به تار و پودِ من
ای فدایت هستی، من بودِ من بی سبب غرقِ گناهم کرده ای