Kategorie: Kerwa
-F
-F
-F
Arami yee mani
Khosh kami yee mani
Dar ishq khod angezai
Bad nami yee mani
Rawshan kun shab hai mara
De kadahi roya yee mara
Saz kun az guitar ishq
Zam zamai
zam zamai fardai mara
Man shab o mahtab mani
Daftari sheri nab mani
Gar che be didi ashiqam
Ta ba Sahar
ta ba Sahar Dar khawb mani
-F
اي درد تو آرام دل من
اي نام تو الهام دل من
ياد تو سر انجام دل من
وصلت ز جهان کام دل من
من عشق ترا پنهان نکنم
پيمان ترا ويران نکنم
با غير تو من پيمان نکنم
جان بخشمت و افغان نکنم
باز آ ببرم اي دلبر من
بنشين به کنار بستر من
بنگر به دو چشمان تر من
اي دلبر من, اي دلبر من!
-A
یاد آن عهدی که شور عشق در سر داشتیم
الفتی با شاهد و مینا و ساغر داشتیم
خلوت ما بود هر شب روشن از روی مهی
در دل تاریک شب، خورشید انور داشتیم
هر کجا بزمی به پا میگشت از خوبان شهر
ما در آن بزم از حریفان جای برتر داشتیم
بر بساط عیش کوس پادشاهی میزدیم
چونکه ملک شادکامی را مسخر داشتیم
در شبستان ، راز با زیبا رخان سرو قد
در گلستان ، ناز بر سرو و صنوبر داشتیم
گاه با شعر و سرود و گاه با معشوق و می
تا نپنداری که جز این کار دیگر داشتیم
هرچه شعر و نکته و قول و غزل بد در کتاب
جمله را بهر نشاط بزم از بر داشتیم
جام بر کف، یار در بر، گوش بر قول و غزل
شوق در تن، ذوق در دل، شور در سر داشتیم
با چنین عشق و جوانی با چنین عیش و خوشی
کی خبر از کینه ی چرخ فسونگر داشتیم؟
او فسونهایی عجب میساخت وز ساده دلی
آن فسونهای عجب را جمله باور داشتیم
ما به خواب غفلت و بیدار چشم آسمان
در کمین خویش خصمی سخت منکر داشتیم
رفت بر باد آن بساط و شد پریشان جمع ما
تلخ شد عیشی که همچون شهد و شکر داشتیم
دل به طوفان بلا دادیم چون در زیر پای
ما شکسته کشتی بگسسته لنگر داشتیم
G
D
A
Kabi Kabi mere dil me
sdcsdc
sdc
sdcs
dcs
dc
jjjj
kkkk
-F
C
دور از رخ ات صحرای درد است خانهء من
خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
من درد مند عشقم درمان من تويی تو
من پای بند صدق ام پيمان من تويی تو
اميد من تويی تو ايمان من تويی تو
بی تو کنون صحرای سرد است خانهء من
خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
ديدم ترا زشادی از آسمان گذشتم
جانان من که گشتی ديگر زجان گذشتم
آخر خودت گواهی من از جهان گذشتم
دور از رخ ات صحرای سرد است خانهء من
خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
غير تو من به دنيا يار ديگر ندارم
غير از خيال عشقت فکری به سر ندارم
سر ميدهم و ليکن دست از تو بر ندارم
دور از رخ ات صحرای درد است خانهئ من خورشيد من کجايی سرد است خانهء من خورشيد من کجايی سرد است خانهء من
D
دل من ز تابناکی
به شراب ناب ماند
نکند سیاه و تاریک
که به آفتاب ماند
نه ز پای می نشیند
نه قرار می پذیرد
دل آتشین من که
به موج آب ماند
ز شبی سیاه چو نالم
که فروغ صبح رویت
به سپیدهً صحرگاه
و به مهتاب ماند
نه عجب حدر به عالم
اثری نماند از ما
که به آسمان نبینی
اثر از شهاب ماند
-F
-F
شوخی پرواز من رنگ بهار ناز کیست؟
شوخی پرواز من رنگ بهار ناز کیست؟
چون پر طاووس خود را
چون پر طاووس خود را در چمن گم کرده ام
مرغ دل را هم از طوفان بلا گم کرده ام
من در این ویرانه منزل
من در این ویرانه منزل
گنج ها گم کرده ام
مرغ دل را هم از طوفان بلا گم کرده ام
از زبان دیگران درد دلم باید شنید
از زبان دیگران درد دلم باید شنید
کز ضعیفی ها چو نی راه
کز ضعیفی ها چو نی راه سخن گم کرده ام
مرغ دل را هم از طوفان بلا گم کرده ام
من در این ویرانه منزل
من در این ویرانه منزل
گنج ها گم کرده ام
مرغ دل را هم از طوفان بلا گم کرده ام
C
-B
C
D
E
F#
G
A
A#
B
C#-
D#-
از حال دلم خبر نداری
ای نور دو چشم دیده من
سویم تو چرا نظر نداری
رفتی و نگاه بما نکردی
درد دل ما دوا نکردی
ترسی تو هم از خدا نکردی
رحم به دو چشم ما نکردی
دایم دلم از غم تو خون است
بیماری دل ز حد فزون است
با هیچ زبان نمیتوان گفت
این غشق که نیست او این جنون است
-F
دل آدم میشـه چشـم هـمـه دنیا ره بخانه
دل آدم میشـه راز هـمـه دلهـا ره بدانه
دل آدم میشـه باور بکنه زندگی ره
دل آدم میشـه از خود همه غـمها ره برانه
دل آدم چقدر خـواهش بیجا میکنه
دل آدم به خدا آدمـه رسـوا میکنه
چه میشـد چشـم آدم تر نمیشـد
گل لبخند او پرپر نمیشـد
چه میشـد آدمـا خـوشبخت بودن
دیگه ای درد وغـم باور نمیشـد
چه میشـد زندگی پر از صفا بود
دل آدم ازین غـمـهـا رهـا بود
چه میشـد با تمـام مـهـربانی
دیگه دنیا به کام آدمـا بود
C-
روشنی چشمم
بی تو نتوانم
یک شبی با خود
بودن و زیستن
عشق تو بر من
زجر ها دارد
وصل تو و اما
راز ها دارد
من به اعتبارت
گریه سر دادم
در ره وصلت
چشم براه بودم
قهر مکن بر من
ای دل آرامم
زود باز امشب
تو مرنجانم
تو امید من
تو پناه من
تو شکوه عشق
قصه هایی من
-F
به خدا که از غم عشقت نگریزم نگریزم
وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزمز جلال تو جلیلم ز دلال تو دلیلم
که من از نسل خلیلم که در این آتش تیزمسحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت
به خدا بیرخ و زلفت نه بخفتم نه بخیزمبه خدا که از غم عشقت نگریزم نگریزم
وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم-F
من مست بهار حسنت
ای آهوی صحرای
چرا پیشم نمی آیی
من امشب بخود حیرانم
میدانم نمیدانم
دلبسته کجا آیا
حیران و پریشانم
من عشق تو دارم در سر
ای آهوی صحرای
چرا پیشم نمی آئی
می نوشی نمیکردم من
نوشیدم می حسنت
تومی نوش من کردی
بیشتر تودل آرای
من فکر تو دارم در سر
ای آهوی صحرای
چرا پیشم نمی آئی
-F
با نگاهِ خود تباهم کرده ای همنیشین با اشک و اهم کرده ای
گفتی روزی میشوم مهمانِ تو ای سیاه چشمان سرم قربانِ تو
شده عمری چشم برهم کرده ای
عشقِ تو باشد به تار و پودِ من
ای فدایت هستی، من بودِ من بی سبب غرقِ گناهم کرده ای
-F
شب است و باز دل من بهانه میگیرد
غمی غریب دلم را نشانه میگیرد
هوای دیدن تو ای تولد خورشید
تمام هستی من را شبانه میگیرد
بسیط خاطر من وقف یاد های تو باد
که از حضور تو چشمم ترانه میگیرد
فضای آبی بودن زنام تو لبریز
زتو درخت امیدم جوانه میگیرد
اسیر چشم تو هستم فضای بودن من!
بیا که بی تو دلم از زمانه میگیرد
-F
غزل چشم تو امشب همه جا میبارد
باز امشب به سرم لطف خدا میبارد
آسمان دلم از آبی عشق تو پر است
گل خورشید تو در آینه ها میبارد
باز در سوز من آهنگ نگاهت جاریست
از می عشق عجب بی سر و پا میبارد
-F
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
زرد میشد، زرد میشد
سینه ام با آفتاب دیدگانت زرد میشد
زرد میشد، زرد میشد
سینه ام با آفتاب دیدگانت زرد میشد
زرد میشد، زرد میشد
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز بودم
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
چنگ میزد، چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
رنگ می زد، رنگ می زد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
رنگ می زد، رنگ می زد
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
کاش چون پاییز بودم
-F
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه
پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم