شدهی مست چرا
پیاله بر دست چرا
تا به کی کشی کشی
جامهی پیوست چرا
مانند بسمل در خون تپیدن
جامهی عشقت دریدن
بیوفای تو چرا
رحم کن بهر خدا
در پی عشقت اواره گشتم
شهره و افسانه گشتم
بیوفای تو چرا
خود ستای تو چرا
شدهی مست چرا
پیاله بر دست چرا
تا به کی کشی کشی
جامهی پیوست چرا
مانند بسمل در خون تپیدن
جامهی عشقت دریدن
بیوفای تو چرا
رحم کن بهر خدا
در پی عشقت اواره گشتم
شهره و افسانه گشتم
بیوفای تو چرا
خود ستای تو چرا
https://www.afghansonglyrics.com/Artist/Lyrics/5580/Ba-Tu-Por-Tarana-Meshawad
لبهای سردم جان گرفت از ساغرِ لبهای تو
دیوانگی دارد دِلم از عشق و از سودای تو
دانم نگاهی مست تو آتش به ساغر میزند
در آسمان عشق تو مرغ دلم پر میزند
میلرزه آخر اسمان تا رخ کشید از نقاب
شبهای خاطر شد سفید ای افتاب ای افتاب
از حال دلم خبر نداری
ای نور دو چشم دیده من
سویم تو چرا نظر نداری
رفتی و نگاه بما نکردی
درد دل ما دوا نکردی
ترسی تو هم از خدا نکردی
رحم به دو چشم ما نکردی
دایم دلم از غم تو خون است
بیماری دل ز حد فزون است
با هیچ زبان نمیتوان گفت
این غشق که نیست او این جنون است