تو عمرِ دوبآره تو جانِ دوبآره
تووصل ِدوبآره توعشقِ دوبآره
تآ بودن دلهآ من بآتو هم آغاز
تآ شهر غزلهآ من بآتو بَ پروآز
تآ بودن من بودن تو بودن هستی
تودر دلم اَستی تو در دلم اَستی
تو شعر نجیبآنه ی یک شآعر عآشق
در عشق و محبت همه سنجیده و صادق
تو مثل سکوت شب آرآمش خآطر
تو غنچه ی احسآس تو همرنگ شقآیق
تو مثل سحر مثل طلوع مثل امیدی
فرخنده ترین لحظه دیدار نویدی
تو مثل طبیبی که بَ درمآن دل من
آن لحظه رسیدی که بآید میرسیدی